✿♥☂♥❤دهلران شهر فراموش شده♥

✿♥☂♥❤دهلران شهر فراموش شده♥
 
♥♥♥ دهلران
Design by : NazTarin


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 37
بازدید دیروز : 60
بازدید هفته : 222
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 15703
تعداد مطالب : 493
تعداد نظرات : 98
تعداد آنلاین : 1



 src='http://roozgozar.com/blogcode/chat/forms/pro1.php?title=www.roozgozar.com'>src="http://LoxBlog.Com/fs/fallb.js">

كد موسيقي براي وبلاگ

تعبیر خواب



« كسب درآمد از فروتل »
دوستانتان را به يك شغل پردرآمد و آسان دعوت كنيد : « جزئيات »
Email:



' dir="ltr" >

كد موسيقي براي وبلاگ

هنگامه - اجازه

بزرگترين مرجع کد آهنگ

آپلود عکس

بهترين كد هاي جاوا

مطالب کمياب در حسابداري

>[url=http://www.fodey.com/generators/animated/ninjatext.asp][img]http://r9.fodey.com/2272/c119871270e641dfbfed2be5b189df88.0.gif[/img][/url]

 

 

و به ابوموسی اشعری، فرمانده تازیها آگاهی داد که هر گاه او را امان دهد، خود

را تسلیم وی خواهد کرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و ویرا

به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه درباره او تصمیم بگیرد. با این

وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه

اسیر شده بودند، گردن بزنند

 

البلاذری، فتوح البُلدان، به تصحیح دکتر

.

صلاح‌الدیّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468

پس از اینکه تازیها هرمزان را وارد مدینه کردند، ... لباس رسمی هرمزان را که

ردائی از دیبای زربفت بود که تازیها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او

پوشاندند و تاج جواهرنشان او را که «آذین» نام داشت بر سرش گذاشتند و ویرا به

مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در

گوشه‌ای از مسجد خفته و تازیانه‌ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود

به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد: «پس امیرالمؤمنین کجاست؟» تازیهای

نگهبان به عمر اشاره‌ای کردند و پاسخ دادند: «مگر نمی‌بینی، آن امیرالمؤمنین

است

...

 

داد، او را بکشند

 

هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با

سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان .

درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در

آشامیدن آب درنگ کرد. عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم

دارد، در هنگام نوشیدن آب، او را بکشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته

نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان از عمر این قول را گرفت، آب را بر زمین ریخت

 

عمر نیز ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او درگذشت. این باعث بوجود آمدن

.

فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا

مسافر برود و سالم بماند

 

نتیجه خیانت یک نفر با وضعی ناامید کننده روبرو شد، نخست در قلعه‌ای پناه گرفت

 

هرمزان در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می‌کرد. هرمزان که یکی از

فرمانداران جنگ قادسیّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی که هرمزان در

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب


نوشته شده در تاريخ جمعه 29 / 9 / 1391برچسب:, توسط علی پورمند